سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

روز دوازدهم عبور کن و با چشمهای باز به جلو نگاه کن

    نظر

چند روزی هست که ناراحتم. آدمها را بخشیدم و بدیهایی که در حق من کرده‌اند. خاطره‌ها هر از گاهی بر می‌گردند می‌دانم می‌آیند که کامل بخشیده بشوند و بروند، می‌دانم این یعنی هنوز بخشیده نشده‌اند. اما سخت دلگیر و ناامید می‌شوم از خودم از اینکه روزی بیست دقیقه مراقبه می‌کنم تا ذهنم آرام و مرتب باشد اما یک تلنگر کوچک می‌تواند به هم بریزدم. از اینکه دریای ذهنم خیلی زود با یک موج کوچک طوفانی می‌شود. از اینکه نمی‌دانم چه کار کنم.

هر بار می‌گویم نه اما انگار ذهنم به خودآزاری عادت کرده و از آن لذت می‌برد از اینکه به کارهای بد دیگران که از قصد یا غیر قصد کرده‌اند فکر کنم و در سرم به فکر تلافی باشم. انگار ذهنم بیمار شده و من از این بیماری خبر نداشته ام!! چقدر انرژی هدر می‌کنم و حتما خیلی از کارآیی ذهنم که برای خلاقیت و تفکر لازم دارم را از دست می‌دهم. همه اینها را می‌دانم و از بخشیدن لذت می‌بم اما باز هم توان بیرون راندن این فکرها را ندارم.فکر می کنم با بخشیدن دیگران شاید حق خودم را نادیده گرفته‌ام شاید باعث گستاخ شدنشان بشوم شاید آنها فکر کنند اگر همه چیز آرام است برای این است که آنها آدمهای خوبی هستند و همه چیز رضایت بخش است. کما اینکه بارها گفته اند ما با هم مشکلی نداریم گویی اینکه همه چیز خوب است و به کام... می دانم دلایل برای نبخشیدن زیاد هستند اما هیچ کدام قانع کننده نیستند. به کائنات فکر می‌کنم به ستاره ها و سیاره ها که در گردشند. به ابرها که می‌گذرند به روزها گرم و سرد سال به باران وخشکسالی و به عظمت دنیایی که در آن هستم و بعد فکر می کنم عجب موجود نادانی هستم که به جزئیات اهمیت می دهم و از این مجموعه منظم عقب می‌افتم.

یاد نوشته‌های قبلی خودم می‌افتم عبور کن.... یادم هست یک وقتهایی برای خودم قرار گذاشته بودم بگویم عبور کن. این فرصتها طلایی هستند و مثل گنجهای بزرگی که اگر به آنها فکر نکنی و عبور کنی گنجها را تصاحب می‌کنی. آنقدر باید عبور کنم تا عادت کنم همیشه از این جور فکرها رد شوم. اینجا نوشتم تا راه حل پیدا کنم و انگار که راه حل پیدا شد.

فعلا باید توی ذهنم بگذارم عبور کن رد شد برو ناایست اینها تله هستند به جلو با چشمهای باز نگاه کن